آخرین پست تو خونه مستاجری.....
سلام عشق و روح و زنگی مامان و بابا
الهی دورت بگردم این روزها میدونم خیلی اذیت میشی آخه
هی میریم اونجاومیایم وسایل جابه جا میکنیم خلاصه همه
در اذیتیم انشاالله که داره این روزها تموم میشه و میرسیم به
روزهای خوش زندگی انشاالله اگه خدا بخواد
پسرم دیروز اولین شام رو تو خونه خودمون خوردیم میخواستم
قیمه درست کنم که دیر شد و مرغ و برنج پختم البته برا خاله
اینا هم پختم که نتونستن بیان وما زودی رفتیم
خونه خودمون بعد کلی کلر کردن و بحث و گفتگو با کابینت
سازها (توهم رو زمین قل میخوردی و خوشت میومد)
شام خوردیم موقع شام خوردن یه جای خوب برات
درست کردم تا راحت باشی نفسم توهم خوشت اومده بود و
تکیه داده بودی و غذا میخوردی الهی دورت بگردم ماه منی
توووووو...........
وبعدشم رفتی رو تخت و نماز خوندی انشاالله که همیشه
نماز خون و با ایمان باشی عزیزم همیشه از خدا میخوام......
و امروزهم باید وسایل میبردیم که موقع رفتن خاله جونت با
عموجونت که خیلی دوستشون داری به همراه علی
کوچولوشون که انگار حالا حالا ها قصد زمینی شدن نداره
اومدن توراه که داشتیم میرسیدیم آقا رضارو دیدم زودی به بابا
گفتم اونم به عمو تگفت بالاخره سوار شدو رفتیم توراه از یه
کابینت عکس گرفتیم و اون موقع آقا رضا گفت ماهم میایم
خونه شما خاله اینا رفتن و دختر خاله و احسان و علیرضا رو
برداشتن و اومدن موکت اتاق رو باز کردن ووسایل هارو آوردن
این روزها بابایی واقعا خیلی خسته میشه الهی فداش بشم
که اینقدر تو عذابه از یه طرفم با خانوادش مشکل داره که...
همه اعصابشو خورد میکنه امیدوارم به زودی همه چی خوب
در ضمن دست خاله جون و عموجون وعلی کوچولو درد نکنه
اخه موقع رفتنشون کیک و ساندیس خریده بودن برامون و
داده بودن به بابایی منم ندیدمشون تا تشکر کنم موبایلشونم
آنتن نمیداد انشالله که نی نی شون زودی سالم بیاد بغلشون
به سلامتی خلاصه دستشون درد نکنه ممنونیم ازشون......
وقت اومدنم مامانم زنگ زد که بیاید شام براتون گذاشتم تو
قابلمه ببرید دستش درد نکنه که همیشه به فکر ماست
خیلی دوستت دارم مامانم همیشه شادو سربلند وزنده
باشی.........
اینم عکس های امروزت پسمل ماه و یکی یدونه
من.............
عزیزم اگه فعلا نتونم بیام منو ببخش دوستت دارم ....