روزهای بهاری........
سلام نفس من و بابایی عزیزم
وقتی میگم عشق مامان خودت زود بابابرو هم بهش
اضافه میکنی الهی من فدای خوشگل پسرم بشم
ناز مامان شنبه بعد از ظهر رفتیم ارومیه
حالا خاطره هاش بمونه برا یه وقت دیگه امروز صبح
برگشتیم تبریز
اومدنی گل پسرم تو خواب بودی و بازم لالا کردی
اما من نتونستم بخوابم حالم زیاد خوب نبود ساعت
12/45مامان جون زنگ زد که گفتم اومدیم گفت پس بیا
اینجا توهم که عاشق خونه مامان جونی همین که گفتم
بریم خونه مامان جون زودی جوراب هاتو برداشتی و رفتی
جلو در شروع کردی به داد زدن که من درو باز کنم بری گل
پسر مامان الهی دورت بگرم تازگی ها خیلی شیطون
شدی فدات بشم بالاخره به زور لباسهاتو پوشیدی و بعد
سر رسید باباتو برداشتی و گفتی مامااااا آی
جووووووووووووووون میخواستی ببری باخودت بعد سوئیچ
ماشین بابای هم که اونجا بود رو برداشتی و هی
میگفتی مامااااان آی جون دودود سوار کالسکه شدی و
رفتیم دو مغازه پایین تر از خونه مامان جون اینا یه پلاسکو
باز کرده که جلوش توپ آویزون کرده تا اونارو دیدی داد زدی
مامان دوپپپپ البته اینم بگم ها گل پسرم بابایی برات سه
روز پیش به همراه خودت از اون توپ ها ازدو مدلشم برات
خریده بود رفتیم خونه دیدیم خاله زهرا و ثمین وثنا اونجا
هستن تا میخواستیم در رو باز کنیم ثمین جون در رو باز
کرد و گفت دارم میرم قاقالی بخرم مامانش تور نازو قند
عسل رو بغل کرد تا من با ثمین خانم یا به قول مامان جون
عسل برم قاقالی بخرم 3تا لواشک لوله ای خرید و اومدیم
خونه خاله جون گفت بریم من بشقاب بخرم ماهم سوار
ماشین مامان جون شدیم و رفتیم که تو دست مامان
جونو گرفتی و بردی سوپر مارکت بغل فروشگاه که کلی
خرید کردید و.............
ساعت 7/40من و مامان جون رفتیم برات از کفش
محمودی دمپایی بخریم که جاش یه جفت کفش
تابستانی خریدیم دست مامان جون مامان سارا جون درد
نکنه که همیشه هوامونو دارهاینم از کفش هات آخی
فدای پاهات بشمممممممممم
شام سوپ و مرغ خوردیم بعد هندونه اومدیم خونه که
توراه میگفتی من خودم کالسکه رو باید ببرم خونه اینم از
عکس های امروز
فدات بشم همه هستی من شیرینی زندگیمان نفس ما الهی
فدای چشمای نازت بشم من..................................