این چند روز و بیمارشدن نازنینم.......
سلام عزیز دل مامان
فدای چشمات بشم اللهی گل پسرم
این چند روزه یه بیماری که اول و آ خرش معلوم نشد
چیه اومده بود سراغت شازده کوچولوی ما شبها تا صبح
به کوب داد میزدی این بیماری که از روز چهارشنبه صبح
خودش رو رو کرد و شما شاهزاده ناز مارو گرفتار خودش
کرد تا دیروز یعنی شنبه ادامه داشت این چند روزو اصلا
نخوابیدیم شب ها که تا صبح کلا بیدار بودیم صبح تا
شبم به زور یک روب بیست دقیقه ای میخوابیدی اللهی
فدای تو بشم که اینجور مریض شدی مامانی 4شنبه
خاله جونت قرار بود بیاد تا ازت عکس بگیریم اما نشد
اخه تو خیلی حالت بد شد.....
روز چهار شنبه بابابایی رفتیم دکتر اون گفت ویروسه و
همه این روزها گرفتن یه نوع مصمومیته اما اصلا به
دهنت نگاه نکردنگو دهنت آفت زده بود اللهی بمیرم برات
نازنینم صد بار گفتم خدا ای کاش من اینجوری میشدم و
تو هیچیت نمیشد خلاصه این داروها اثری نداشت و
شب باز گریه و داد و بیداد تا اینکه 5شنبه بازم رفتیم
دکتر اینبار این دکتره خوب معاینه کرد و داروهاش کمی
اثر کرد البته داروهایی رو که قبلا دکتر خودت داده بود رو
هم دادم شب پنج شنبه هم تا صبح داد میزدی 4شنبه
که بابابایی از ساعت 2 تا 6 تو خیابونا میگشتیم تا شما
گریه نکنی با اینکه کسی تو خیابونا نبود اما تو گاهی
حال میکردی و دنبال پیشی بودی هر کاری کردیم
نخوابیدی و دیگه اومدیم خونه.....
دیشبم حالت بهتر شده بود اما نخوابیدی درست ساعت 6/20
دقیقه به زور خوابیدی هی بهونه میگرفتی و میگفتی آب
تو آشپز خونه روی فرش آب رو از این سطل میریختی به
اون سطل و یهو دیدم اب رو ریختی رو سرت و هی از من
آب میخواستی روی فرش ها کلا آب ریخته بودی بعد
گذاشتمت روی سینک تا دست و پاتو بشورم که زود
سرتو بردی زیر شیر آب خلاصه بعد این همه بیخوابی و
شیطنت امشب به زور ساعت 2 خوابیدی...
من فدای تو یکی یدونم بشم که اینقدر سختی و درد
کشیدی عاشقتم............
اینم عکس های این چند روز
اینجا میخواستی بری دنبال پیشی و هی میگفتی
پیشی پیشی
عزیزم برای اینکه تبت بیاد پایین با بابایی بردیمت
حموم
بهونه گیری و گریه....
خواب 5دقیقه ای.....
شیطنت های سر صبح هنگام نماز خوندن بابایی....
الهی من فدای نگاهات بشم انشاالله که دیگه مریض
نشی پسمل مهربون و نازم همه هستی مامان و
بابایی